محل تبلیغات شما

      کتاب جنگ و صلح تولستوی
      1 - آناپاولونا در میان گفتگو از اوضاع ی آتشی مزاج شده گفت : امپراطور مهربان و بزرگوار ما باید بزرگترین نقش را در جهان ایفا نماید . او باندازه ای پرهیزگار و شریف است که خداوند هر گز تنهایش نخواهد گذاشت و سرانجام رسالت تاریخی خود را انجام خواهد داد . و افعی نه سر انقلاب را که اینک به صورت وحشتناکتری در وجود این آدم کش و تبه کار بی دین خود نمائی می کند سرکوب خواهد کرد . ما باید این جهاد دینی را پیش ببریم . »
      2 - آناپاولونا وحشت زده پی یر را نگه داشته گفت :
      راستی با موریوی کشیش آشنا هستید ؟ او آدم بسیار جالبی است .
      آری ! راجع به نقشۀ صلح جاویدان او مطالبی شنیده ام، این نقشه بسیار جالب ، اما احتمال اجرای آن بسیار اندک است . »
      3 - آناپاولونا از کشیش ایتالیائی پرسید که چگونه آب و هوای پطرزبورک را تحمل می کند ؟ نا گهان چهرۀ کشیش تغییر کرد و با قیافۀ ساختگی و شیرین و اهانت آمیزی که ظاهرا در مکالمه با ن خود به خود می گرفت، گفت : عقل و فرهنگ این اجتماع مخصوصا اجتماع ن که سعادت پذیرفته شدن در ان نصیبم شده باندازه ای مرا شیفته و مجذوب ساخته است که هنوز فرصت اندیشیدن در بارۀ آب و هوا را نداشته ام . »
      4 - شاهزاده واسیلی وقتی از کنار پی یر می گذشت، دست اورا گرفت و رو به جانب آناپاولونا کرده و گفت : این خرس را برای من تربیت کنید ! الان یک ماه است که در خانۀ من زندگی می کند و امشب اولین بار است که اورا در یک اجتماع می بینم، هیچ چیز بیش از اجتماع ن عاقل برای مردان جوان ضروری و لازم نیست . »
      5 - آناپاولونا می گفت : راستی عقیدۀ شما ( شاهزاده خانم در و بستکایا ) راجع باین آخرین کمدی تاجگذلری در میدان چیست ؟ و در بارۀ کمدی جدید مردم لوک وژن که می خواهند تقاضا ها و آمال خود را به مسیو بناپارت معروض دارند چه عقیده ای دارید ؟ حالا دیگر مسیو بناپارت روی تخت سلطنت می نشیند . آمال و ؛رزوهای ملل را اجرا می نماید ! راستی که شایان ستایش است ! نه ، این وضع آدم را دیوانه ( میکند ) چنین به نظر می رسد که تمام مردم جهان عقل خود را از دست داده اند . »
      6 - پی یر گفت : اعدام دوک انگیسکی از لحاظ ی ضرورت داشت و من مخصوصا عظمت روح ناپلئون را در آن می بینم که از قبول مسئولیت این عمل بهیچ وجه نهراسید . آناپاولونا آهسته و وحست زده گفت : پروردگارا ! شاهزاده خانم کوچک کارش را پیش کشید و تبسم کنان گفت : چه گفتید ؟ مسیو پی یر ! شما تصور می کنید که در آدم کشی عظمت روح وجود دارد ؟ »
      7 - پی یر از بالای عینک پیروزمندانه به مستمعین نگریسته پریشان حال گفت : من باین جهت این سخن را می گویم که بوزینه ها از دست انقلاب گریختند و مردم را بدست هرج و مرج سپردند و تنها ناپلئون قدرت بزرگ انقلاب و غلبه بر آنها را داشت وباین جهت نمی توانست برای رفاه و سعادت جامعه در کشتن یک نفر درنگ و تحمل کند . »
      8 - شاهزاده اندره به پی یر گفت که : تو دست و پای خود را به زنجیر عشق و علاقۀ زنی ببندی، همیشه چون زندانیان در کنده و زنجیر خواهی بود، و آزادی خود را از هر حیث از دست خواهی داد . »
      9 - شاهزاده دریافت که مانند شب نشینی آلت شرر رهائی از دست آنامیخالبلونا دشوار است و گفت : آنامیلخابلونای عزیز ! آیا این ملاقات برای او دشوار نیست ؟ بهتر است تا شب صبر کنیم . دکترها بحرانی پیش بینی کرده اند .
      شاهزاده ! اما این دقایق را نباید بیهوده از دست داد . توجه کنید که مطلب بشر سر نجات روح اوست . آه وحشتناک است ! وظائف مسیحیان . »
      10 - برک با لبخند مهر آمیزی برای ورا توضیح می داد که عشق در اثر احساس بشری بوجود نمی آید، بلکه الهام آسمانی است . »
      11 - صدای بم و بلند ماریا و دمیتریونا بی آنکه به خود زحمتی بدهد از آن سوی میز طنین افکن شد و گفت : چهار پسر من در ارتش خدمت می کنند، و من غصه ای ندارم، و مرگ آدمی بدست خداوند است . یکی در بستر راحت می میرد، و دیگری در میدان جنگ، از لطف و کرم پروردگار جان بسلامت می برد . »
      12 - آنامیخالیلونا جزئیات مرگ کنت بزوخوف را برای راستوفها و تمام آشنایان حکایت کرد و گفت : کنت چنان مرد که من خود آرزو داشتم بمیرم . پایان حیات کنت نه تنها مؤثر و رقت انگیز می نمود، بلکه آموزنده نیز بود . و بعد از چند جمله میگوید : این وضع دردناک ولی آموزنده است، مشاهدۀ مردمی مانند کنت پیر وپسر شایستۀ او، سبب تعالی روح و تهذیب اخلاق خواهد بود . »
      13 - فرمانده کل، شاهزاده نیکلای آندره یویچ معتقد بود که ریشۀ تمام مفاسد و معایب بشر، تنبلی و خرافات و سرچشمۀ تمام فضائل و محاسن آدمی، عقل و فعالیت است . تربیت دخترش را خود بر عهده گرفته بوده است . و برای آنکه دو فضیلت اصلی یعنی عقل و فعالیت را در وی بوجود آورد، به او جبر و هندسه می آموخت، و تمام اوقات زندگی اورا بین اشتغالات دائمی تقسیم می کرد . »
      14 - آه ! اگر مذهب مارا تسلی نمی داد، زندگی بسیار غم انگیز بود . »
      15 - شاهزاده خانم باز در بقیۀ نامه اش می گوید : من هر گز نتوانسته ام بفهمم علاقه و اشتیاق بعضی از مردم به مطالعۀ کنب عرفانی چیست ؟ خاصه که مطالعۀ آن جز تشتت افکار و ایجاد شک و تردید و اظطراب خیال و گزافه گوئی که کاملا مغایر سادگی مسیحیت است حاصلی ندارد ؟ بهتر آنست که انجیل و حواشی آن را مطالعه کنیم، ولی هر گز در پی فهم اسرار غامض آن نباید بود . زیرا – تا زمانی که این بدن بین ما گناهکران بی چاره و ابدیت حجابی غیر قابل نفوذ است، چگونه می توانیم از اسرار وحشتناک و غوامض قدمت حق واقف شویم ؟! بهتر است مطالعۀ آن اصول عالی که نجات دهندۀ یزدانی ما بمنظور هدایت آدمیان در این جهان باقی گذاشته است اکتفا کنیم ! ( نویسنده : منظور تولستوی متشابهات انجیل است که جز خدا دانا به تفسیر آنها نیست . اگر  ایراد گرفته شود پس چرا درکتاب آسمانی آورده می شوند، این پرسش سرفصلی است که جای گفتن آن این جا نیست . )
      بگذار در پیروی از این اصول بکوشیم و خود را متقاعد سازیم که هر چه به فکر ضعیف بشری خود کمتر میدان دهیم بهمان اندازه در نظر خداوند که جز دانشهائی که از جانب اوست، باقی مردود است، ( نویسنده : منظور خرافاتی است که در کتاب اعترافات تولستوی آورده شده است، در همین سایت به آن مراجعه فرمائید ) پسندیده تر خواهیم بود . و هر چه در اسراری که ارادۀ پروردگار باختفای آن تعلق گرفته، کمتر غور و تفحص کنیم، بهمان اندازه زودتربه وسیلۀ روح مقدسش بکشف آن نائل می شویم . »
      16 - شاهزاده خانم در قسمت دیگر نامۀ خود می نویسد ؟ ای کاش وضع مادران ن و اطفال کسانی را که به میدان جنگ می رفتند مشاهده می کردید و شیون و زاری طرفین را می شنیدید . ( مناجات نویسنده : خدایا جنگ افروزان بشریت را لعنت کن و نا کام از دنیا ببر تا گرفتار خسران تو گردند . آمین ) بنظر می رسد که گویا بشریت قوانین نجات دهندّ مقدس خود را که عشق به هم نوع و عفو خطا کاران را توصیه می کند، فراموش ساخته است، و بر خلاف این اصل لیاقت و شایستگی اصلی خود را در هنر جنگ و کشتار یکدیگر تصور می نماید ! » ( نویسنده : انان که بر خلاف طبیعت زیست انسان ها قدم بر می دارند، قطعا در اصالت انان باید تردید کرد ! )
      17 - شاهزاده خانم ماریا برخاست و به جانب در رفت، ولی نا گهان ایستاد و گفت : آندره ! اگر ایمان داشتی، به خداوند رو می کردی و از او می خواستی که عشقی را که احساس نمی کنی بتو عطا فرماید، و دعای تو بی شک مستجاب می شد،»
      - با وجود تمام اثری که لحن خسته و در عین حال اطمینان بخش او در بیان این عبارت داشت، باز پی یر که از دیرباز در بارۀ آیندۀ خویش اندیشیده بود خواست اعتراص نماید، اما شاهزاده واسیلی بوی مجال سخن ندااد و با همان آهنگ بم و سنگین که به هیچ کس امکان نمی داد تا سخنانش را قطع نماید و در مواقعی بکار می برد که اقناع طرف ضرورت فوق العاده داشت گفت :
      اما عزیزم ! من این عمل را برای خودم یعنی برای وجدانم انجام داده ام، سپاسگزاری از من لازم نیست . »
      19 - شاهزاده خانم ماریا پس از اینکه به اطاق شمایل رفت و چشمش را به سیمای شمایل بزرگ نجات دهنده که فانوس کوچکی آن را روشن می ساخت دوخت و چند دقیقه دست به سینه در برابر آن ایستاد .
      روان شاهزاده خانم ماربا را تردیدی رنج آور فرا گرفته بود . آیا شادمانی عشق خاکی، عشق به مرد برای او امکان پذیر است، وقتی شاهزاده خانم ماریا در بارۀ ازدواج می اندیشید، هم سعادت خانوادگی و هم کودکانی را در نظر مجسم می ساخت، اما ارزوی اصلی و آتشین و پنهانی او همان عشق خاکی و جذبۀ جسمانی بود و هر چه بیشتر می کوشید این حس را از خود و دیگران پنهان کند، بر شدت آن افزوده می شد، به خود می گفت :
      خداوندا ! چگونه باید این افکار شیطانی را در دل خود سرکوب کنم، چگونه باید برای اجرای اراۀ تو در آرامش و صفا این افکار اهریمنی را از خود دور سازم ؟
      هنوز این سؤال را از خود نکرده بود که خداوند پاسخ آن را در دلش انداخت 1 هیچ چیز برای خود آرزو مکن ! آرزومند و حسود و مضطرب مباش ! آیندۀ مردم و سرنوشت تو باید برای تو مجهول باشد . اما چنان زندگانی کن که برای همه چیز آماده باش ! اگر ارادۀ خداوند بر این تعلق گیرد که تو را در انجام وظائف شوئی نیازماید، برای اطاعت از ارادۀ او آماده باش . »
      20 - هر ژنرال و هر سرباز در این دریای مردم خود را قطره ای می پنداشت . و حقارت و کوچکی خود را احساس می کرد، ولی از طرف دیگر چون خود را بخشی از این واحد عظیم می دانست قدرت و عظمت خویش را احساس می نمود . »
      21 - راستوف در صفوف اول ارتش کوتوزوف که ابتدا امپراطور به آن نزدیک شد، ایستاد و دارای همان احساس بود که هر یک از افراد این ارتش داشت . یعنی خود را فراموش ساخته بود، و به عظمت و قدرت این ارتش نیرومند فخر و مباهات می کرد، و مجذوب شخصیت آن کسی بود که موجد و علت این تشریفات بشمار می رفت . »
      22 - راستوف احساس می کرد که یک سخن این مرد کافی است تا تمام این جمعیت عظیم، من جمله خود او که چون دانۀ شنی نا چیز بآن مربوط بود، خود را به آب و آتش زند، هر جنایتی را مرتکب گردد . در آغوش مرگ و پستی یا به سوی بزرگترین قهرمانی ها شتابد . باین جهت نمی توانست از مشاهدۀ مردی که مظهر آن کلمه بود، نلرزد و دلش فرو نریزد . »
      23 - راستوف با خود اندیشید : پروردگارا ! اگر امپراطور مرا مخاطب ساخته بود، چه حالی پیدا می کردم ! بی شک از خوشحالی می مردم . »
      24 - راستوف با خود اندیشید : اگر بمن امر می کرد (امپراطور ) که خود را به آتش بیاندازم، چقدر خوش بخت می شدم . »
      25 - بوریس از اندیشۀ نزدیکی فوق العاده به عالیترین مرکز قدرت که اینک خود را در اطراف آن می یافت، به هیجان آمده بود . در اینجا خود را با آن اهرم ها و فنر های محرکی در تماس می دید که تمام حرکات تودۀ عظیم انسانی را که او نیز ذرۀ مطیع و کوچک و بی اهمیتی از آن بود اداره می کرد . »
      26 – شاهزاده آندره به این شمائل کوچک که خواهرش با آن عقیده و حرمت و تکریم به گردنش بسته بود، نگریسته با خود گفت : چقدر خوب بود اگر همه چیز، آن چنانکه در نظر شاهزاده ماریا جلوه می کند، ساده و آشکار بود ! چقدر خوب بود . اگر آدمی میدانست که در زندگانی برای جستجوی کمک و معاضدت بچه کسی روی آورد و پس از زندگانی این جهان، در آن سوی گور چه در انتظار اوست، چقدر خوشبخت و راحت بودم . اگر اینک می توانستم بگویم : پروردگارا ! به بندۀ خود ترحم کن ! . اما این سخن را بچه کسی باید بگویم ؟ به آن نیروی لا یتناهی غیر قابل تصوری که نه تنها نمی توانم به آن رجوع کنم، بلکه توصیف آن در قالب کلمات برای من میسر نیست . به آن کامل مطلق یا هیچ یا به آن خدائی که شاهزاده خانم ماریا در این کیسۀ کوچک برای من دوخته است ؟. نه ! هیچ چیز اصولا هیچ چیز، بجز این نکته که آنچه من قدرت درک آن را ندارم . »
      27 - در چهرۀ جوانان  بخصوص نظامیان، حس ادب و احترام حقارت آمیز سالخوردگان نقش بسته بود، پنداشتی نسل جوان به نسل پیر می گوید :
      ما حاضریم شما را احترام بداریم، ولی در هر حال باید متوجه باشید که آینده از آن ماست . »
      28 - اما آدمی تا وقتی زنده است، باید زندگانی کند شاید فردا بمیرد، هم چنانکه من یک ساعت پیش، نزدیک بود بمیرم . چون زندگی در قبال ابدیت بیش از لحظه ای نیست . آیا شکنجه دیدن و اندوه و غم خوردن ارزش دارد ؟ »
      29 - شاهزاده خانم ماریا نا توان روی صندلی راحت کنار پدرش افتاده می گریست . اینک برادرش را در آن لحظه ای مجسم می ساخت که با قیافۀ مهربان و مغرور خود با او و لیزا وداع می کرد . برادرش را در آن لحظه ای مجسم می ساخت که با مهربانی واستهزاء شمایل را به گردن می آویخت و با خود می گفت :
      آیا او ایمان داشت ؟ آیا از بی ایمانی خود نادم و پشیمان شده بود ؟ آیا حال او در آنجاست ؟ آیا اینک در قلمرو صلح و سعادت جاودانی است ؟ »
      30 - من هر گز بخود اجازه نمی دهم که بگویم حقیقت را می دانم . هیچ کس به تنهائی نمی تواند به حقیقت دست یابد . فقط با نصب سنگی روی سنگ دیگر، با شرکت همگان، با مساعی میلیون ها نسل، از آدم ابو البشر تا عمر ما ، آن معبدی که شایستۀ مسکن خدای بزرگ است، ساخته و برافراشته می شود . »
      31 - آری شما اورا نمی شناسید، آقای عزیز ! و نمی توانید هم اورا بشناسید اورا نمی شناسید و بهمین جهت بدبختید . »
      32 – آقای عزیز ! شما اورا نمی شناسید و بهمین جهت هم بسیار بد بختید .
      شما اورا نمی شناسید ولی او در این جا ، در وجود من،  در کلمات من است . او در وجود تو و حتی در کلمات تمسخر آمیزی است که تو هم اکنون بر زبان راندی . »
      33 - آقای عزیز ! اگر (او) وجود نداشت، من و شما راجع به او گفتگو نمی کردیم . ما در بارۀ چه چیز وچه کسی گفتگو می کردیم ؟ وجود چه کسی را تو انکار می کردی ؟
      0 نویسنده : همین توجه چه مثبت و چه منفی دلالت بر واکنش وجودی دارد که در ذرات ما ساری است، و آن روح الهی است ! )
      نا گهان با صدای توانا و شورانگیز و خشن گفت :
      اگر او وجود ندارد، پس کی اورا اختراع کرده است ؟ چرا این تصور در او پدید آمده است که چنین موجود نا مفهومی وجود دارد ؟ چرا تو وتمام جهان هستی چنین موجود ( نویسنده : باید گفت : وجود . زیرا موجود مفعول ودارای فاعل است، و خدا منزه از این وضع است . ) غیر قابل ادراک را که قادر مطلق است و تمام صفاتش ازلی و ابدی است، به تصور درآورده اید ؟ »
      34 – او وجود دارد، اما درک او دشوار است . اگر این موجود که در هستی آن تردید داشتی، انسانی بود، دستش را می گرفتم و نرد تو می آوردم و بتو نشان می دادم . اما من، انسانی فنا پذیر حقیر، چگونه می توانم قدرت مطلق و ابدیت کامل و لطف و کرم بی نهایت اورا به کسی که نا بیناست یا به کسی که چشمش را برای نا دیدن او می بندد، بعلاوه زشتی ها و معایب خود را نیز نمی بیند و درک نمی کند نشان دهم ؟ »
      35 – تو کیستی ؟ تو چیستی ؟ تو گمان می کنی بجهت آنکه توانستی این سخنان بی معنی و تمسخر آمیز را بر لب بیاوری خردمند و دانائی ؟ تو از کودکی که گستاخانه پس از ساعت ها بازی کردن با ساعتی که  شاهکار هنر و صتعت است می گوید که من هدف و منظور از ساختن این ساعت را نمی دانم، پس باستادی و هنرمندی سازندۀ آن ایمان ندارم، احمق تر و بی خرد تری .
      آری شناختن او دشوار است، در طی قرون متمادی، از زمان آدم ابو البشر تا عصر کنونی، در راه شناسائی او کوشش ها و مجاندت ها شده است و هنوز تا وصول به هدف راهی بی نهایت در پیش است، اما در میان این عدم ادراک و شناسائی تنها ضعف ما و عظمت او بخوبی آشکار است . »
      ( نویسنده : چرا نباید یا نمی توان خدا را شناسائی کنیم ؟
      در پاسخ می توان گفت : اولا نبایدی در کار نیست، و ما باید خدا را بشناسیم و به او هم ایمان آوریم . پس نباید که رفع تکلیف را موجب می شود مردود بوده، و باید که تکلیف است جایگزین پرسش ما خواهد شد . ثانیا در مقام پاسخ به تکلیف شناسائی، چرا نمی توان خدا را شناخت ؟ در این جا مواجه با یک تناقض خواهیم شد، و آن این که : اگر باید خدا را شناخت، پس عدم توانائی در شناخت که سالب مسؤولیت در شناسائی است، قابل جمع نخواهد بود .
      پس یا میتوانیم شناسائی کنیم که تکلیف باید را در پی خواهد داشت، و یا نمی توانیم که رفع تکلیف و مسؤولیت خواهد بود .
      در رفع این تضاد ما باب سخن را روی شناسائی محض خواهیم برد، و آن انیکه :
      خوب می دانید که در شناسائی هر چیز، یا از حواس پنج گانه یا اگر از فرا حواس باشد، با استعانت از اندیشه صورت می گیرد ، و از آنجائی که در تفهیم و نفاهم و بیان اندیشه ها جز با به کارگیری الفاظ موضوعه امکان پذیر نخواهد بود، و این که ورود در بیان وجود باری تعالی که فرا الفاظ موضوعه بوده، غیر ممکن خواهد بود، بنابراین خدا را با بحث  وجدل نمی توان شناساند، و چون شناسائی و ایمان به او با باید تکلیف شناخته شده است، هر کس که از سلامتی عقل برخوردار است، باید خود خدای خود را شناسد، و این شناسائی تقلیدی هم نباید باشد . و داوری در این زمینه هم با وجودی است که خود پرسش کننده، و پاسخ گو خواهد بود !
      36 - پی یر با چشانی درخشنده به چهرۀ ماسون می نگریست، و با طپش قلب به سخنانش گوش می داد . سخن اورا نمی برید واز او سؤالی می کرد . پی یر با جان و دل آنچه را این مرد بیگانه بوی می گفت باور می کرد . معلوم نبود که آیا پی یر به سبب دلائل عقلانی که در سخنان هاسون وجود داشت، گفته های اورا باور می کرد، یا چنان که شیوۀ کودکان است بر اثر زیر وبم صدا و لحن اطمینان بخش سخنان هاسون وارتعاش صدای او که گاهی تقریبا بیانش را قطع می کرد یا بوسیلۀ این چشم های درخشندۀ فرتوت که در راه ایمان و اعتقاد تزل ناپذیر پیر شده بود یا در نتیجۀ آن آرامش و پایداری و ثبات و درک و شناسائی هدف و مقصود خویش که در سرا پای وجود ماسون خوانده می شد، ودر برابر ضعف و نومیدی پی یر با قوت وشگفتی بیشتری جلوه می نمود ؟ ولی در هر حال پی یر با دل وجان اشتیاق داشت که این سخنان را باور کند و باور می کرد و آرامش شادی بخش و تجدید حیات باطنی و بازگشت به زندگانی تازه را احساس می کرد .
      او ( خدا ) بوسیلۀ زندگی درک می شود، نه عقل »
      ( نویسنده : بنا به فرمودۀ پیامبر اسلام من عرف نفسه فقد عرف ربه – کسی که خود را ( در زندگی ) شناخت خود را خود را خواهد شناخت »
      37 - عالیترین خرد تنها به منطق و عقل متکی نیست، تنها به ان دانش های، فیزیک، تاریخ و شیمی و نظائر آن، که دانش عقلی به آنها تقسیم می شود اتکا ندارد . عالی ترین خرد یکی است . عالی ترین خرد یک علم دارد – علم کل، علمی که تمام دستگاه آفرینش و مقام انسانی را بوسیلۀ آن توضیح و تفسیر نماید . برای آنکه چنین دانشی را در وجود خود بوجود آوریم، باید باطن خود را تهذیب و تطهیر کنیم و باین جهت قبل از دانستن، باید ایمان داشت و در راه وصول به کمال کوشا بود . »
      ( نویسنده : مسیر عرفان )    
      38 - عالی ترین خرد و حقیقت بسان پاکترین ژاله است که ما میخواهیم در وجود خود جذب کنیم . آیا من می توانم این مایع پاک را در ظرف نا پاک بریزم و بعد از پاکی آن سخن گویم ؟ آری ! تنها بوسیلۀ تطهیر و تصفیۀ باطن خویش می توانیم آن ژالۀ جذب شده را تا حدی پاک و مصفا نگهداریم . »
      39 – با چشم جان و دل در وجود باطنی خویش تعمق کن، و از خود بپرس که آیا از خویشتن راضی هستی ؟ آدمی چیست و به راهنمائی عقل تنها به کجا رسیده است ؟ شما جوانید ، شما ثروتمند هستید، شما تحصیل کرده اید . از تمام نعمتهائی که بشما اعطا شده است، چه استفاده کرده اید ؟ آیا از خود در زندگانی خویش راضی هستید ؟»
      40 - هر کس از زندگانی بیزار و متنفر است، باید آن را تغییر دهد، و در تزکیۀ نفس خویش بکوشد . و هر چه نفس پاکتر و مصفاتر شود، بهمان اندازه به حکمت و خرد آشنا می شود . »
      ( نویسنده : حکمت نه از دانش است ونه عقل، بلکه ترکیبی از آن دو با وجدان است آیۀ 269 سورۀ البقره از قرآن کریم : خداوند در بارۀ اهمیت حکمت می فرمایند یؤتی الحکمة من یشاء و من یؤت الحکمة فقد اُوتی خیرا کثیرا و ما یذکر الا اولوا الالباب – و به هر کس حکمت داده می شود، یقینا بهره های فراوانی به داده شده است، و جز صاحبان اندیشه متوجه این واقعیت نمی شوند » )
      41 - پی یر پس از ورود به پطرزبورک هیچ کس را از ورود خود مطلع نساخت، هیچ جا نرفت، و از بام تا شام در خانه بسر برد، و به مطالعۀ ( فوما کامبیس ) کتابی که نمی دانست چه کسی به او داده است، پرداخت . پی یر هنگام مطالعۀ این کتاب فقط و فقط یک مسأله را که تا کنون درک نکرده بود، یعنی لذت ایمان و امکان وصول به کمال و به استقرار عشق برادرانه میان مردم را که اوسیب الکسیویچ برای وی مکشوف ساخته بود درک می کرد . »
      42 - برای آخرین بار به شما می گویم : تمام توجه خود را معطوف به خویشتن نمائید، احساسات خود را به زنجیر بکشید و سعادت و آسایش را در دل خود، نه در شهوات، جستجو کنید . سر چشمۀ آسایش و خوشبختی در خارج نیست، بلکه در درون ماست . پی یر در این حال این چشمۀ پر طراوت و سعادت را که اکنون دلش را با شادمانی و هیجان و رقت لبریز کرده بود، در درون خویش می یافت . »
      43 - استاد بزرگ چنین می خواند :
      ما در معابد خود هیچ اختلاف درجه نداریم، تنها اختلافی که هست میان تقوی و گناه است . باید از ایجاد هر اختلاف که سبب نقض برابری می گردد اجتناب کرد ! آری ، به کمک برادر خود، هر کس می خواهد باشد، بشتاب . گمراهان را نصیحت کن ! دست افتادگان را بگیر، هر گز به برادر خود کینه و خصومت مورز، مهربان و مؤدب باش . اخگر پرهیزگاری را در ل همه کس شعله ور ساز. همنوعان و نزدیکان خود را در سعادت خویش شریک کن، و بدان که هر گز غبار حسادت پاکی این لذت را تیره و مکدر نخواهد ساخت . »
      44 - دشمن خود را عفو کن، از او انتقام مگیر، به او نیکی کن، اگر عالیترین قانون را بدین طریق اجرا کنی، آثار آن عظمت باستانی را که از دست  اده ای، باز خواهی یافت . »
      45 - پی یر که بیشتر به هیجان می آمد گفت : شما مزاح می کنید، در این مسأله که من میل داشته ام کار نیکوئی انجام دهم وکارهائی هم ( اگر چه بسیار جزئی است و بد انجام گرفته ) انجام داده ام چه اشتباه و زیانی وجود دارد ؟ چه ضرر دارد که مردمی تیره بخت، موژیکهای ما، که مانند ما انسان هستند، و از خدا و حقیقت جز انجام تشریفات مذهبی و خواندن ادعیه ای که معنی آن را نمی دانند، استنباط دیگر ندارند، تعالیم تسلی بخش زندگانی اخروی، کیفر، مجازات، تسلی و دلداری را فرا گیرند ؟ چه گمراهی و زیانی در این کاراست که من به آسانی مردمی را که از بیماری دسته دسته بدون کمک طبی می میرند، معاضدت کنم، و به ایشان دارو وطبیب رسانم، و برایشان بیمارستان و بینواخانه بسازم ؟ مگر این واقعیت که ن باردار که شب و روز در رنج و زحمتند و با کمک من از رنج و مشقت رهائی می یابند، احسان و نیکوکاری مسلم محسوب نمی شود ؟ صحیح است که من این اعمال را بمیزان بسیار اندک و به درجۀ بسیار بد انجام داده ام، لاکن در هر حال اعمالی برای رفاه و آسایش مردم انجام داده ام . و شما نه تنها نباید ارکان ایمان مرا متزل سازید، و بمن تلقین کنید که آنچه را انجام داده ام خوب نیست، بلکه نباید متقاعد سازید تا تصور کنم که شما خود دارای این افکار نیستید . مسألۀ مهم آنست که من می دانم و یقین دارم که لذت انجام این امور خیریگانه سعادت واقعی زندگانی است . »
      ( نویسنده : عادت به کار نیک، مفهوم حقیقت زندگی را بدست می دهد . فاعتبروا یا اولوا الالباب ! )
      46 - شاهزاده آندره می گفت : آری من دلم به حال اینها می سوزد . برای لیاقت و شایستگی انسانی و آرامش وجدان و پاکی و پاکدامنی متاثرم، نه برای پشت و سر موژیکها که هر چه بر آن تازیانه زنی و موی آن را بتراشی باز همان پشت و سر باقی خواهد ماند. »
      47 - پی یر پرسید : خوب ، در این باره چه فکر می کنید ؟ پس چرا ساکت هستید ؟
      چه فکر می کنم ؟ سخنان تورا شنیدم، اینها بجای خود صحیح، اما تو می گوئی : به انجمن اخوت ما وارد شو، و ما هدف زندگانی و مقصد انسانی و قوانینی که دنیا را اداره می کند، بتو نشان خواهیم داد . اما شما کیستید ؟ بشر ! چه سبب دارد که شما همه چیز را می دانید . چرا تنها من آنچه را شما می بینید، نمی بینم ؟ شما در روی زمین قلمرو نیکی و حقیقت را می بینید، ولی من نمی بینم ؟
      پی یر سخنش را قطع کرده پرسید : شما به زندگانی آینده ایمان دارید ؟
      شاهزاده آندره تکرار کرد : به زندگانی آینده ؟ پی یر به او مجال گفتن نداد و این تکرار را بعنوان انکار تلقی کرد، مخصوصا از این جهت که سابقا از عقاید ملحدانۀ شاهزاده آندره اطلاع داشت .
      شما می گوئید که نمی توانید قلمرو نیکی و حقیقت را بر روی زمین ببینید . من  نیز آن را نمی دیدم، و اگر زندگانی خود را پایان همه چیز تصور نمایم، اصولا نمی توان آن را دید . در روی زمین، مخصوصا روی این زمین ( پی یر به مزارع ساحل رودخانه اشاره کرد ) حقیقت وجود ندارد، همه چیز دروغ و تبه کاری است، اما در تمام عالم قلمرو حقیقت وجود دارد، و ما اینک فرزندان زمین هستیم . اما از ازل تا ابد فرزندان عالم بوده وخواهیم بود .
      مگر من خود نمی دانم که من خود جزئی از این دستگاه عظیم و هم آهنگ هستم ؟ مگر من نمی دانم که در این عالم کثرت موجودات که الوهیت، با عالیترین قدرت، هر چه می خواهید آن را بنامید – در آنها تجلی می کند، حلقه و واسطه ای هستم که موجودات پست تر را به موجودات عالی تر می پیوندد / وقتی در مراحل تطور نبات به انسان توجه کنیم، بخوبی در می یابیم که این تطور به انسان ختم نمی شود، و بالاتر خواهد رفت .
      من این حقیقت را دریافته ام که هم چنان که در این عالم هیچ چیز محو و نا بود نمی شود، من نیز معدوم نخواهم شد، بلکه همیشه بوده ام و هم چنان همیشه خواهم  بود . آری ! من دریافته ام که جز من ارواحی بر فراز من وجود دارند که در جهان ایشان حقیقت حکمفرماست .
      شاهزاده اندره گفت : آری، این حقیقت هردر است اما دوست عزیز ! این سخنان مرا متقاعد نمی سازد، بلکه مرگ و زندگی است که مرا مفقاعد می کند . آری ! مشاهدۀ این واقعیت که موجودی عزیز و گرامی که پیوند جان آدمی است، و انسان در برابر او خطا کار است و امیدوار است که خطای خود را جبران کند ( در این جا صدای شاهزاده اندره مرتعش شد و رویش را برگردانید ) . نا گهان همان موجود عزیز دچار زنج و شکنجه می شود، و رشتۀ حیاتش می گسلد مرا متقاعد می سازد . اما چرا ؟ من نمی دانم ، ولی ممکن نیست این سؤال جواب نداشته باشد !و من ایمان دارم که این مسأله جواب دارد . . آری ! اینست آنچه مرا متقاعد ساخته است .
      پی یر گفت : آری ! همین طور است، مگر من همین حرف را نمی زنم : - نه ، من فقط می گویم که برای اعتقاد به زندگی آینده دلائلی وجود ندارد، زیرا -  آنگاه که در زندگانی همراه انسانی در حرکتی و ناگهان این این انسان در آنجا، یعنی در گودال عدم، ناپدید می شود و تو در مقابل این پرتگاه می ایستی و آنجا می نگری . آری، من به این پرتگاه نگریسته ام .خوب ، پس دیگر چه می گوئی ! شما می دانید که آنجائی هست و یک کس در
آنجا وجود دارد، آنجا همان زندگانی آینده، و آن کس خداوند است .
      شاهزاده آندره جوابی نداد .
      پی یر می گفت : اگر خداوند و زندگانی آینده ای وجود داشته باشد، بناچار حقیقت و فضیلت و تقوی نیز وجود دارد، و در این صورت عالی ترین سعادت انسان در آنست که برای وصول به آنها مجاهدت کند، باید زندگانی کرد، باید دوست داشت، باید ایمان داشت که تنها امروز در این کرۀ خاکی زندگانی نمی کنیم، بلکه از ازل در جهان زندگانی کرده ایم و تا ابد در آنجا ( با این سخن به آسمان اشاره کرد ) زندگانی خواهیم کرد . »
      ( نویسنده : این یک عقیده و برداشت فلسفی، و مبتنی بر اصل بقائ ماده است . در حالی که ضمن قبول اصل مذکور به عنوان مایۀ خلقت الهی ) همه کائنات با فرا رسیدن پایان عمر آنها، نا بود می شوند و به کیفیت انا لله منتهی می شوند . آیۀ 104 سورۀ الانبیاء گویای این واقعیت است یوم نطوی السماء کطی السجل للکتب کما بدانا اول خلق نعیده وعدا علینا انا کنا فاعلین – روزی که اسمان را در هم پیچیم . مانند در هم پیچیدن طومار همان گونه که نخستین بار افریده ها را افریدیم دو باره باز می گردانیم . وعده ایست که تحقق ان بر عهدۀ ماست. به یقین آن را انجام می دهیم » )
      48 - ما باید برای نشر حقیقت و فراهم ساختن وسائل پیروزی تقوی و فضیلت مردم را از قید تعصب رهائی بخشیم، اصول و قواعدی را انتشار دهیم که با شرائط زمان سازگار و هم آهنگ باشد . تربیت جوانان را به عهدۀ خود گیریم، با رشته های نا گسستنی خود را با خردمندترین مردمان جهان متحد سازیم وشجاعانه، اما در عین حال با حزم و تدبیر، در رفع خرافات و بی ایمانی و حماقت بکوشیم تا از پیروان خویش مردانی بسازیم که با هدف مشترک به یکدیگر به پیوندند، و صاحب نفوذ و قدرت باشند .»
      49 - در آن موقع که همه چیز در ظلمت غوطه ور بود، تنها موعظه کفایت می کرد . زیرا – نو بودن و تازگی حقیقت نیروی خاصی به آن می بخشید . اما امروز ما بوسائل نیرومند تری نیاز داریم . امروز باید آدمی هم که تابع احساسات خویش است، جذابیت فضیلت و تقوی را بخوبی درک کند . شهوات را نمی توان ریشه کن ساخت . فقط باید در راه برگشت آنها به جانب هدف های عالی و شرافتمندانه مجاهدت کرد . و باین جهت باید هر کس می تواند شهوات و علائق خویش را در حدود فضیلت و تقوی نماید، و البته انجمن ما باید وسائل این کار را فراهم سازد . »
      50 - آقای عزیز ! بر عکس ما فقط در میان هیجان های زندگانی خود می توانیم به سه هدف اصلی نائل آئیم :
      1 – خویشتن شناسی ، زیرا – انسان تنها وسیلۀ مقایسۀ خود با جهان پیرامونش می تواند خود را شناسد .
      2 – کوشش در راه تکامل خویش، زیرا – آدمی فقط از راه مبارزه به سوی کمال می رود .
      3 – کسب فضیلت اصلی، عشق به مرگ ، زیرا – فقط تصور زندگی می تواند بی هودگی و حقارت آن را بنمایاند، و عشق فطری ما را به مرگ یا رستاخیز، برای زندگی جدید تقویت نماید . »
      51 - با وجدانی آرام و سعادتمند، به بستر خواب رفته ام، پروردگار بزرگ ! بمن کمک کن تا طریق تو را بپیمایم . با س و آرامش خیال و ضمیر بر خشم و غضب غالب شوم . با کف نفس از شهوات بپرهیزم . از آشوب و غوغای دنیا کناره گیری کنم . اما از خدمات دولتی، از نگرانی های خانوادگی نگذرم و روابط دوستی را نبرم، واز امور مالی و اقتصادی خود جدا نشوم . »
      52 - علوم بشری همه چیز را برای درک آن تجربه می کند . همه چیز را برای مطالعۀ آن متلاشی و نا بود میسازد . اما در دانش مقدس انجمن ما همه چیز به صورت واحدی ترکیب یافته است، همه چیز در مجموعۀ خود و به صورت زنده شناخته می شود . »
      53 – اصولا معنی عدالت چیست ؟ شاهزاده خانم ماریا هر گز ر بارۀ کلمۀ پر طنطنۀ عدالت نمی اندیشید، بلکه تمام بغرنج بشریت در نظرش مستقیما یک قانون ساده و روشن عشق و فداکاری بود . قانون عشق و فداکاری را آنکس که با مقام الوهیت ر راه عشق بشریت رنج و شکنجه کشیده موعظه کرده بود . پس اورا با عدالت و بیدادگری مردم دیگر چه کار بود ؟ او وظیفۀ خود می دانست که رنج بکشد و دوست داشته باشد، و این کار را انجام می داد . »
      54 - شاهزاه خانم ماریا در این نامه چنین نوشته بود :
      دوست محبوب و مهربانم ژولی ، ظاهرا غم و اندوه قسمت همگانی است . فقدان برادر شما، باندازه ای وحشت انگیز است که من فقط می توانم آن را بعنوان لطف و عنایت مخصوص پروردگار که شما را دوست دارد، و ارادۀ آزمایش شما و مادر پاک طینت شما را نموده است، تعبیر کنم . آخ دوست من ! مذهب و فقط مذهب می تواند ما را از نومیدی رهائی بخشد، زیرا – جرأت نمی کنم در این جا کلمۀ ( تسلی دادن را به کار برم . )
      ( نویسنده : دقت فرمائید : این شاهزاده از کجا به کجا می رسد، و چگونه می اندیشد !
( پروردگارا ! تو که می توانی، با دادن نور ایمان همۀ ما را به راه روشن خود هدایت فرما . آمین !)
      55 - شاهزاده خانم ماریا می اندیشید :
       به مکانی می روم و عبادت می کنم، اگر نتوانستم به آن محل انس و علاقه گیرم و عادت پیدا کنم، به راه خود ادامه خواهم داد تا وقتی پای من قدرت رفتن دارد، پیش می روم، و سپس در گوشه ای می افتم و می میرم، و سرانجام به آن ساحل جاودانی و آرام میروم که در آنجا از غم و اندوه و آه و ناله خبر و اثری نیست !
      56 - آیا در آن روح کودکانۀ حساس که با این حرص و ولع تمام متنوع ترین تأثرات زندگی را جذب می کرد و از آن خود می ساخت چه روی می داد ؟ چگونه تمام این اثرات را در روح خود جای می داد ؟ اما او بسیار سعادتمند بود . »
      57 - یگانه چیزی را که دوست داشت، تفریح و عیاشی و معاشرت با ن بود . و چون بعقیدۀ وی در این ذوق ها عملی خالی از شرف و اصالت وجود نداشت، و چون نمی توانست تصور کند که اقناع امیال او چه عواقبی برای دیگران دارد، در گوشۀ دل خود خویشتن را مبری از هر عیب و نقص می پنداشت، و صادقانه مردم پست و پلید را تحقیر میکرد، و با وجدان آرام سربلندی خود را می ستود . »
      58 - آن شب هوا سرد و آسمان تاریک و پر ستاره بر فراز خیابان های گل آلودۀ نیم تاریک، و بام های سیاه دیده می شد . پی یرفقط به آسمان می نگریست و پستی حقارت رنج آور آنچه را که به زمین تعلق داشت احساس می کرد، و تمام جهان را در مقابل  آن نقطۀ رفیعی که روحش درآنجا سیر و گردش می کرد به چیزی نمی گرفت . هنگام ورود به میدان آربا تسکی پهنۀ وسیعی از آسمان تاریک هر ستاره در برابر چشمش گشوده شد، تقریبا در وسط این آسمان بر فراز بلوار برچستنسکی، ستارۀ دنباله دار عظیم و روشن سال 12 که با نور سفید دم بلندش را ببالا افراشته و در میان ستارگان دیگر محصور شده، ولی به جهت نزدیکی خود به زمین از دیگران متمایز بود، یعنی همان ستارۀ دنباله داری که می گفتند : انواع محشت ها را خبر میدهد، و پایان عالم را پیش گوئی میکند، ایستاده بود .
      اما این ستارۀ روشن با دم دراز و درخشانش سبب ترس و وحشت پی یر نمی شد . بلکه پی یر برعکس با چشم اشک آلود شادمان باین ستارۀ روشن می نگریست . پنداشتی این ستاره که با سرعت توصیف نا پذیری فضای بی کران را در مسیر شلجمی شکل می پیماید، نا گهان چون پیکان در جو زمین فرو رفته و در آنجا در محلی در آسمان سیاه که خود برگزیده، چسبیده و از حرکت افتاده است و دمش را با قدرت بالا برده و با نور سفید خود، در میان ستاره های بی شمار دیگری که چشمک می زنند می درخشد و بازی می کند .
      پی یر می پنداشت که این ستاره با احساسات و عواطف دل نازک و امیدوارش که برای شروع به زندگانی جدیدی می شکفد، کاملا هماهنگ است . »
      59 - هر کس را خداوند بخواهد نا بود کند عقلش را می گیرد . »
      ( نویسنده : یکی از نشانه های زوال عقل، گرفتن تصمیمات مستمر نا مناسب است )
      60 - شاهزاده آندره گفت : ماری ! اگر من زن بودم، این عمل را انجام می دادم . عفو و اغماض فضیلت ن است، اما مرد نمی باید و نمی تواند فراموش کند، و ببخشد . »
      ( نویسنده : برداشتی نفسانی و نادرستی است ! )    
      61 - اما خود بینی آلمانی از همه بدتر و لجوجانه تر و نا مطبوع تر است ، زیرا – او تصور می کند که حقیقت را درک کرده است ، در صورتی که آنچه او حقیقت مطلق می پندارد، چیزی جز ساخته شدۀ دماغ شخص او نیست . »
      62 - نه تنها برای سردار خوب، نبوغ با صفات خاص دیگری ضرورت ندارد، بلکه برعکس سردار جنگی باید فاقد عالیترین و بهترین فضائل انسانی یعنی عشق، لطف شاعرانه، شفقت ، تردید فیلسوفانه و کنجکاوانه باشد . او باید کوته فکر باشد و اطمینان کامل داشته باشد که آنچه انجام می دهد، بسیار مهم است . و گرنه حوصلۀ انجام آن را نخواهد داشت . تنها در این صورت است که سرداری شجاع و جنگی خواهد بود . خدا نکند که سردار جنگی، انسان باشد و از عشق و عاطفه متأثر شود، و یا دراین باره بیاندیشد که حق و باطل چیست، و صواب و خطا کدام است . »
      63 - ای پدر آسمانی ! اطف و کرم خود را جاودان مشمول حال ما کن . روی خود را از ما بر مگردان، از خطاهای ما درگذر ! با لطف و مروت پایان نا پذیر خود نا فرمانی و گناهان ما را ببخش ! قلوب ما را مصفا کن و روانی نیرومند و حقیقت جو بما عطا فرما ! بر ایمان ما بیافزای و امید مارا تقویت کن ، آتش عشق ما را بیکدیگر تیزتر کن . خداوندا ! در میان ما اتفاق و هماهنگی را در دفاع عادلانه از میراثی که تو به پدران ما عطا فرموده ای بر قرار کن ! مگذار که رایت بیداد و ظلم بر فراز سرنوشت مردمان مقدس بر افراشته شود ! »
      64 - او می دانست که یگانه سلاح رفع این وسوسه ها دعا بود، و می کوشید تا دعا بخواند، پس وضع دعا خواندن بخود می گرفت وبه شمال می نگریست، کلمات دعا را ادا می کرد، اما حضور قلب نداشت . احساس می کرد که ایتک به جهان نوین زندگی واقعی جهان کار و فعالیت آزاد کشیده شده است، و این جهان با آن محیط معنوی که تا کنون خویشتن را در آن مقید می دید و خواندن دعا یگانه تسلی وی محسوب می شد بکلی متضاد است . او دیگر نمی توانست دعا بخواند ونه می توانست بگرید، نگرانی های زندگانی براو مسلط گشته بود . »
      65 - بسیار خوشحال بود که اینک ببهانۀ اقدام در رفع نیازمندی مرژیکا می تواند بدون شرمساری در پیشگاه وجدان خود اندوه و غم خویش را فراموش سازد ، پس جزئیات نیازمندی های موزیکها و موجودی  انبار های اربابی را از درو نوشکا تحقیق کرد و پرسید و غیره . »
      66 - هنگام نزدیکی خطر، همیشه انسان با دو ندای وجدان مواجه است : یکی از آن دو با بیان منطقی می گوید که تو باید در بارۀ کیفیت این خطر و وسیلۀ رفع آن بیندیشی ، ولی ندای دومی وجدان که منطقی تر است می گوید که اندیشۀ خطر بسیار ددشوار و رنج آوراست ، زیرا – پیش بینی امور و نجات از جریان عمومی حوادث در قدرت آدمی نیست . پس بهتر آنست که تا وقتی بد بختی و مصیبتی فرا نرسیده است، به ان وقعی نگذاری و به آنچه مطبوع ودل پذیر نو است بیاندیشی . انسان در تنهائی و عزلت تسلیم ندای اول و بر عکس در اجتماع تسلیم ندای دوم وجدان می شود . وضع اهالی مسکو نیز در آن موقع چنین بود، و شاید مدت ها بود که در مسکو مانند آن سال جشن و سرور بر پا نمی شد . »
      67 - پس شاهزاده آندره با صدای زیر و نافذ فریاد کشید : چگونه خداوند می تواند از آن بالا به این فجائع بنگرد و باز به حرف های ایشان گوش بدهد ! آخ ، عزیزم در این اواخر زندگانی من بسیار دشوار شده است، می بینم رفته رفته مطالب بسیاری را درک می کنم . آیا بشر شایستۀ آن نیست که طعم میوۀ درخت شناخت نیکی و زشتی را بچشد . خوب ، دیگر چندان طول نخواهد کشید . »
      68- شاهزاده آندره با خود می اندیشد : من مقصود اورا درک می کردم، بعلاوه نیرو و صفا و صداقت و وسعت نظرو گشادگی روح اورا دوست می داشتم . آری من آن روح را که گوئی در قفس تن محبوس بود دوست می داشتم ، من با چه نیروئی اورا دوست می داشتم، و با خیال آن عشق تا چه اندازه سعادتمند بودم . »
      69 - جسم ما ماشینی برای زندگانی است . طبیعت آنرا برای این منظور ساخته است . روح را در ان راحت و آسوده بگذارید تا خود از خویشتن دفاع نماید . او به تنهائی بیشتر از خود دفاع می کند تا اینکه شما با داروآن را فلج سازید . جسم ما چون ساعتی است که باید تا مدت معینی کار کند . ساعت ساز نمی تواند آنرا باز کند و فقط با چشم های بسته کورکورانه می تواند آن را به کار اندازد . جسم ما ماشینی برای زندگانی است . »
       70 - نه تنها در این ساعت و در این روز عقل و وجدان این مرد که تمام بار حادثه را سنگین تر از دیگر شرکت کنندگان در این ماجرا بر دوش داشت، تیره و گرفته بود، بلکه هر گز تا آخر زندگانی خویش، نیز نمی توانست به نیکی و زیبائی و حقیقت به اهمیت اعمال خود پی ببرد . اعمال او باندازه ای با نیکی و حقیقت در تضار بود، و به قدری با اعمال انسانی اختلاف داشت که او نمی توانست اهمیت آن را درک کند . او نمی توانست از اعمال خود که مورد تحسین و ستایش نیمی از جهان بود دست بردارد و بهمین جهت ناگزیر بود تا از حقیقت و نیکی تبری جوید و از اعمال انسانی روی برتابد . »
      71 - هر چند در نظر اول این ادعا عجیب می نماید که حادثۀ شب بارتولومیو را که وسیلۀ شارل نهم ترتیب داده شده، مولود ارادۀ وی نبوده و فقط او چنین می پنداشت که به فرمان او این قتل عام فجیع بوجود آمده است و با وجود آنکه ناپلئون فرمان شروع جنگ را صادر کرده و در جریان پیکار دستورهائی داده است ، معذالک کشتار 80 هزار نفری در بارادینو معلول ارادۀ او نبوده، بلکه فقط او تصور می کرد که چنین دستوری را داده است . آری ! هر چند این ادعا عجیب می نماید، با این حال ارزش و لیاقت انسانیت بما می گوید که : اگر هیچ یک از ما در مقام انسانیت از ناپلئونها بالاتر نباشیم، بهیچ وجه پائین تر نیستیم و بما حکم می کند که باین سؤال، چنانکه بالا اشاره شده جواب بدهیم . تمام تحقیقات تاریخی نیز دلائل بی شماری را در تأئید مدعای ما نشان می دهد . »
      72 - اندر پیکار بارادینو، ناپلئون به جانب هیچ کس تیراندازی نکرد، و هیچ کس را نکشت . تمام این کار هارا سربازان انجام دادند . بنابراین ناپلئون نبوده که قربانیان این پیکار را مقتول ساخته است . »
      سربازان ارتش فرانسه نه دستور ناپلئون بلکه بمیل شخصی خود برای کشتن سربازان روس پیش می رفتند، تمام ارتش یعنی فرانسویان و آلمانیها و لهستانی ها با شکم گرسنه ولباس مندرس و خسته و فرسوده از رنج راه پیمائی، بمحض مشاهدۀ قشونی که راه آنان را به سوی مسکو سد کرده بود، احساس می کردند که : . ( چوب پنبۀ شیشۀ شراب کشیده شده، و باید آن را نوشید . )
      و اگر ناپلئون در این حال آنان را از نبرد با روس ها باز می داشت، اورا می کشتند، و به جنگ روس ها میشتافتند . زیرا – این عمل ضروری بود . »
      73 - این قشون که هنگام استماع فرمان ناپلئون که ایشان را در ازاء جراحات سخت و مرگی که در انتظارشان بود با این عبارت که :
      ( اخلاف شما بمناسبت شرکت شما در دپیکار حوالی مسکو سربلند و مفتخر خواهند بود ) تسلی می داد فریاد می کشیدند : . زنده باد امپراطور ! و همچنین مشاهدۀ تصویر کودکی که کرۀ زمین را با چوبدستی سوراخ می کرد فریاد می دکشیدند : ( زنده باد امپراطور ) و اصولا با شنیدن هر سخن مهمل و بی معنی دیگری که به ایشان گفته می شد فریاد می کشیدند ( زنده باد امپراطور ) چاره ای دیگر نداشتند، جز این که فریاد کشند، زنده باد امپراطور و پیکار کنند و پیروز شوند تا بتوانند در مسکو شکم خود را سیر کنند، و مدتی استراحت نمایند . بنابراین به پیروی از اوامر ناپلئون نبود که هم نوعان خویش را می کشتند . »
      ( نویسنده : این بیچارۀ بی گناه حتی در جزیرۀ سنت هلن با توجه به نامه هائی که برای مادرش می نوشت مشغول عبادت ویاد خدا بود ! )
      74 - آری این ناپلئون نبود که جریان جنگ را رهبری می کرد . زیرا – هیچ یک از دستورهای تاکتیکی او اجرا نشد و هنگام جنگ نیز نمی دانست که در مقابل وی چه حوادثی خواهد پیوست . بنابراین چگونگی کشتار این مردم هم به دست یکدیگر به ارادۀ ناپلئون بستگی نداشت . بلکه به میل  وارادۀ صدها هزار مردمی انجام می گرفت که در نبرد عمومی شرکت داشتند . فقط ناپلئون چنین تصور می کرد که امور به میل و ارادۀ او انجام می پذیرد، پس باین جهت این سؤال که آیا ناپلئون به زکام مبتلا بوده است یا نه ؟ برای تاریخ بیش از پرسش زکام بودن یا زکام نبودن یکی از پست ترین سربازان کارپردازی ارتش فرانسه جالب توجه نیست . »
      75 - عالیترین و دقیق ترین دستورهای تاکتیکی، چون نبردی که طبق آن انجام گرفته، به پیروزی منجر نگردد، بسیار زشت بنظر می رسد . و کارشناسان فنون نظامی با قیافۀ تند و خشن از آن انتقاد می کنند . ولی اگر بوسیلۀ بدترین دستورهای تاکتیکی نبردی جریان یابد و به پیروزی رسد، بی شک آن دستور بسیارعالی جلوه می کند . و مردم جدی و فکور در چند مجلد مزایا و محاسن همان دستورهای تاکتیکی بد را باثبات می رسانند .
      دستور تاکتیکی که وسیلۀ وایروتر برای نبرد اوسترلیتس تنظیم شد، نمونۀ کامل این گونه آثار بود . اما با این حال از آن انتقاد می کردند ومخصوصا بعلت کامل بودن و شرح و تفصیل جزئیات از آن انتقاد می

کتاب جنگ و صلح شاهکار تولستوی

منتخباتی از کتاب کودکی و ... تولستوی

منتخبانی از کتاب ( هنر چیست ) تولستوی

,»      ,نمی ,      ,؟ ,است، ,خود را ,را در ,در این ,پی یر ,است که ,                  

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

MohammadKafiliTranslator